سخنان حضرت زینب با ابن زیاد
زینب آن شـیـریـن کـلام بــوتـراب خاست از جا، چـون ستـیـغ آفتـاب گفت: ای از جام کـفر و کینه مست! زادۀ « مرجانـۀ » شهـوت پـرست فـاجـرانـند از حـقـیـقـت بـی فـروغ فـاسـقـاننـد اهــل کـتـمـان و دروغ خـوب می دانـی تـو که ما کیـستـیـم اهـل فـسق و کـفـر و فاجـر نیستیم دیگـرانـند آنچـه گـفـتـی در صفـت نیـست امّـا در تـو چـشم مـعـرفـت آنـچـه دیـدیـم از خـــداونـد نـــعـــم لطف و رحمت بود واحسان وکرم مـرگ در راه خـدا آئــیــن مـاسـت غرقه درخون و شهادت، دین ماست ســرنــوشـت مـاسـت از روز ازل جـام گیریم از شهادت چون عسل ایـن مـقـدّر بـود ما را سـرنـوشت غـرق خـون آئیـم بـر باغ بـهـشـت باش تا در روز محـشر در حساب دست حقّ چون برگشاید این کتاب از تــو مـی خــواهــد دلـیــل ادّعــا قــتــل اولاد پــیـــمــبــر از خــــدا خوشه چینی زآنچه کشتی این زمان تـا بـبـیـنـی سـود کــردی یـا زیـان تـا بـبـیـنی رستـگاری مـال کیـست فتح و پیروزی نصیب حال کیست |